خاطرات شیرین کودکی

سال نود و هشت واین روزای پسرای گلم

عیدتون مبارک پسرای گلم امسال هیچ جایی نرفتیم چون تازه اسباب کشی کرده بودیم خیلی کار داشتیم ،پسرای گلم ،سید امین پسر خوشگلم اول از تو شروع میکنم ،امیال ماشاللع درسته یه سال بزرگتر شدی ولی کلا با ورود داداش چند سالی بزرگ شدی وخیلی کمک میکنی،محمد کوچوچلوم تو هم ماشاللع زود بزرگ شدی،امروز درست نه ماهتتموم شد ،نفهمیدم کی بزرگ شدی،درست از اول سال،چهار دست پا رفتی ،یعتی پایان هست ماعگی،از شش ماهگی هم سینه خیز وغلت زدی،اونقدر دوست داری راه بری،از همه چی میگیری خودت بالا میبری تا بایستی،ماشالله،به پسر زرنگم ،بابا ودادا میگی ،دو ماهی میسه،غذا خوردنت اییییی بد نیس ،خوبم نیس،پسر خوشرویی هستی،وبغل همه مری ولی کسایی که اولین بار هست که می ببینی گریه میکن...
29 فروردين 1398
1